مرد خانه
نویسنده:
محمد حامد
امتیاز دهید
از متن کتاب:
صبح است. خیلی زود. من همیشه همین وقت از خانه بیرون می آیم. صبح های زود خیلی خوب است. مثلا وقتی که چراغ های خیابان هم هنوز روشن باشند. نسیمی لذت بخش زیر پوستم میدود. مدرسه مان خیلی دور است. یکساعت، شاید هم دو ساعت توی راهم. بمدرسه که می رسم خیلی خلوت است. مدرسه تازه از خواب بلند شده است. علی پور فراشمان دارد حیاط را جاروب می کند. گرد و خاک، نرم خودش را از سینه کش دیوار بالا می کشد. می رود تا آسمان آبی را کدر کند. نیم ساعت دیگر اگر سوزن بیندازی توی سربچه ها می خورد. سروصدا زیاد میشود خیلی زیاد، بچه ها همگی جیغ می کشند. ناظم سوت میکشد و رگی توی پیشانیش باد میکند. بعضی اوقات فحش میدهد. صدای خیابان با صدای مدرسه قاطی می شود. آدم سرش میخواهد بترکد...
من اولین کسی هستم که از خانه بیرون می آیم. نه خدایا! دومین نفر هستم. اول برادرم میرود او وقتی که هوا تاریک است می رود. فقط همین یک برادر را دارم خیلی هم دوستش دارم. دیگر نه خواهر دارم و نه پدر. من هستم، او هست و مادر. مادرم توی خانه خیاطی میکند. چادر میدوزد، پیرهن می دوزد، بعضی اوقات تا بوق سگ جوراب و کلاه میبافد. من فقط یک برادر دارم، قدش بلند است خیلی بلند، اگر کنارش بایستم سرانگشتهای دستش به سرم می خورد. انگشتهای برادرم کلفت است. زور دارند. هر وقت من را می برد کوچه یا سینما، من یکی از انگشتهای دستش را می گیرم. دستم عرق میکند و انگشتش را خیس می کنم...
بیشتر
صبح است. خیلی زود. من همیشه همین وقت از خانه بیرون می آیم. صبح های زود خیلی خوب است. مثلا وقتی که چراغ های خیابان هم هنوز روشن باشند. نسیمی لذت بخش زیر پوستم میدود. مدرسه مان خیلی دور است. یکساعت، شاید هم دو ساعت توی راهم. بمدرسه که می رسم خیلی خلوت است. مدرسه تازه از خواب بلند شده است. علی پور فراشمان دارد حیاط را جاروب می کند. گرد و خاک، نرم خودش را از سینه کش دیوار بالا می کشد. می رود تا آسمان آبی را کدر کند. نیم ساعت دیگر اگر سوزن بیندازی توی سربچه ها می خورد. سروصدا زیاد میشود خیلی زیاد، بچه ها همگی جیغ می کشند. ناظم سوت میکشد و رگی توی پیشانیش باد میکند. بعضی اوقات فحش میدهد. صدای خیابان با صدای مدرسه قاطی می شود. آدم سرش میخواهد بترکد...
من اولین کسی هستم که از خانه بیرون می آیم. نه خدایا! دومین نفر هستم. اول برادرم میرود او وقتی که هوا تاریک است می رود. فقط همین یک برادر را دارم خیلی هم دوستش دارم. دیگر نه خواهر دارم و نه پدر. من هستم، او هست و مادر. مادرم توی خانه خیاطی میکند. چادر میدوزد، پیرهن می دوزد، بعضی اوقات تا بوق سگ جوراب و کلاه میبافد. من فقط یک برادر دارم، قدش بلند است خیلی بلند، اگر کنارش بایستم سرانگشتهای دستش به سرم می خورد. انگشتهای برادرم کلفت است. زور دارند. هر وقت من را می برد کوچه یا سینما، من یکی از انگشتهای دستش را می گیرم. دستم عرق میکند و انگشتش را خیس می کنم...
آپلود شده توسط:
Reza
1386/05/02
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مرد خانه
سپاس
8-)8-)8-)